موضوع برمیگرده به زمانی که پایه نهم رو تموم کردم
تابستون بود ، دنبال یه مدرسه میگشتیم برای اینکه ثبت نام کنیم.
رفتیم بهترین مدرسه منطقه ، صحبت کردیم .
بعد از اون به ترتیب به مدارس رده پایین تر رفتیم
تا جایی که رسیدیم به مدرسه الان من ، گفت و گوی من و مدیر اینطوری شروع شد:
+میتونیم بیایم داخل؟
-بفرمایید.
+اومدیم برای ثبت نام محمد ، ثبت نام به چه صورته؟
-کارنامشو ببینم .
ببین اینجارو ، ریاضی شدی 18.5
اینجا بخوای بیای نمیتونی مثل قبل درس بخونی ، اینجا همه درس میخونن
زبانت چطوره؟
+بد نیست زبانم
-میزنی شبکه خبر انگلیسی متوجه میشی کامل؟
+نه در این حد
-ببین ، اینجا همه اینطورین - اگر بخوای بیای اینجا باید خودتو قوی کنی
واقعیتش رو بگم خیلی قشنگ صحبت کرد و همیشه اونی برنده ست که خوب صحبت کنه
ما وقتی دیدیم این انقدر مدرسه ش قویه و همه چی تموم تصمیم گرفتیم قید مدارس دیگه رو بزنیم و همینجا اسمم رو بنویسیم
مدارس شروع شد .
انتظار داشتم یه سری نخبه کنارم نشسته باشن
متوجه شدم کنار افرادی نشستم که هیچی نمیفهمن ، یا بهتر بگم نمیخوان هیچی بفهمن .
معلم هارو که دیدم ، متوجه شدم اینا معلم نیستن و به هیچ وجه توان تدریس رو ندارن.
معلم ها همه با گام به گام درس میدادن ، که نکنه یه وقت اشتباه پای تخته بنویسن
اگر از گام به گام استفاده نمیکردن مطمعناً اشتباه حل میکردن - بدون رد خور.
رسیده بودیم به میانه سال ، میخواستم هر طوری که شده مدرسم رو عوض کنم
مدارس دولتی ثبت نام نمیکردن ، رفتم ی غیرانتفاهی - اون زمان میگفت 6 تومن میگیره
خیلی مبلغ زیادی بود - پشیمون شدم.
دوباره برگشتم به همون آشغالدونی - هر روز استرس داشتیم توی اون مدرسه
اگر یه درس افتاده داشته باشید موهاتونو از ته میزدن تو مدرسه - اگر کسی به شیوه تدریس معلم ها اعتراض میکرد کلا توی اون درس تجدیدش میکردن - حتی اگر بهترین بود توی کلاس توی اون درس - یه مدیر عوضی داشته باشید که همش بیاد سر کلاستون و بگه : "آقای فلانی ؟ شما دنبال کار گشتی؟ "
تو این دو سالی که اونجا بودم یک روز حتی نشد من بدون استرس زندگی کنم - نه تنها امیدوارم که زندگی خوبی نداشته باشه ، بلکه حتی اگر یک روز به عمرم مونده باشه کاری میکنم با اون آدم که پشیمون شه از به دنیا اومدنش.
رسیدم به آخر سال - من مونده بودم و سه تا درس افتاده .
اولین قسمتی که پیش میومد تمخسر اطرافیان بود - که از این مورد میگذریم چون اهمیتی نداره.
تابستون میرفتم مدرسه :) ، تجربه جالبی بود ولی من نباید تجربه ش میکردم
هیچکس یه دانش آموز با سه تا درس افتاده رو ثبت نام نمیکنه تو مدرسه ش .
به جایی رسیدم که از درس زده شدم - با خودم گفتم دیگه نمیخوام بخونم - فقط به خاطر رفتار بد مدیر مدرسه
برای سال یازدهم ، به خودم قول دادم هر طور که شده توی هر شرایطی ، معلم ها هر طور بودن ، مدیر هر کاری کرد من درس افتاده نداشته باشم
تونستم . ، کلاسی که از 31 نفر 2 نفر قبول شدن و یکیشون من بودم
داستان رو از تابستون سال 98 ادامه میدم :
رفتم کارنامه رو بگیرم - وقتی رسید دستم انگار از ارتفاع هزار متری پریده بودم تو تشت عسل
خیلی کیف داد - معدلم شده بود 16.95 ، اونم تو مدرسه ای که همه معلدل ها زیر 15 عه
برای من این معدل حکم 20 رو داشت ، تو شرایطی که من درس میخوندم و استرسی که تحمل میکردم
تصمیم گرفتم مدرسم رو عوض کنم - متوجه شدم برای ثبت نام یه مشکلی وجود داره
مشکل اینجاست که این 16.95 فقط برای من با ارزشه و به هر مدیری که میگم میخنده
گشتم مدرسه ای که بهترین بازخورد رو توی کنکور داشت رو پیدا کردم - همراه با پدر رفتیم اونجا
ناظم پرسید ، کدوم مدرسه بوده؟ پدر گفت قاصدی
تا این رو شنید حالت تهاجمی گرفت ، گفت ما هیچی جا نداریم ( معلوم بود دروغ میگه )
صحبتشون ادامه پیدا کرد تا جایی که حرف های پدرم داشت تبدیل به خواهش میشد
+نمیشه یه کاری کنید بیاد اینجا ؟
- نه عرض کردم ، جا نداریم - حالا باز میخواید من از کارنامه ش یه کپی میگیرم که توی شورا بررسی کنیمش
+ ممنون میشم
کپی گرفت از کارنامه م و گفت ده روز بعد بیاید برای پیگیری نتیجه ش
ده روز بعد :
+ سلام ! اومدیم برای پیگیری ثبت نام
- اسمش چی بود ؟
+ محمد گودرزی
- ( اولین بار بود توی نه روز گذشته که کارنامه رو دیده بود ) نه متاسفانه با این کارنامه موافقت نشده
هر چی صحبت کردیم طرف قبول نکرد که نکرد :)
حکم سرنوشت بد من امضا شد
درباره این سایت